یادبودنامه آلبرت اینشتین؛ قسمت نهم
از دیدگاه نخست(تائید از سوی آزمایش)،ترکیب نورشناسی موجی با تصویر مکانیکی جهان،می بایست به شبهاتی جدی منجر شود.اگر نور به صورت حرکتی موجی در جسمی کشسان (اثیر) تعبیر می شد،این جسم باید ملاء ای به شمار می آمد که در همه چیز نفوذ می کرد و چون امواج نور،امواج عرضی بودند،باید به جسمی جامد می مانست،ولی این جسم جامد می بایستی غیر قابل تراکم باشد تا امواج طولی در آن بوجود نیاید.چون به نظر نمی رسید که این اثیر در برابر هیچ حرکتی از سوی اجسام «ثقیل» مقاومتی نشان دهد،ناگزیر باید در جوار انواع دیگر ماده،زندگی شبح مانندی را سپری کند.برای توضیح ضرایب شکست اجسام شفاف و نیز فرآیند های جذب و گسیل اشعه لازم بود که کنشهای متقابل پیچیده ای میان این دو نوع ماده فرض شود،کاری که نه تنها به توفیق نینجامید بلکه مجدانه نیز دنبال نشد.علاوه براین،نیروهای الکترومغناطیسی فرض وجود جرمهایی الکتریکی را ضروری ساخت که گر چه ماند قابل ملاحظه ای نداشتند ولی با یکدیگر به کنش متقابل می پرداختند و نیز کنش متقابل آنها،بر خلاف نیروی گرانش،از گونه ای قطبی بود.
عاملی که سرانجام پس از تردید و تعلل بسیار توانست فیزیکدانان را بتدریج از این عقیده منصرف کند که می توان همه فیزیک را بر شالوده مکانیک نیوتنی قرار داد،الکترودینامیک فارادی و ماکسول بود؛زیرا این نظریه و تایید آن بوسیله آزمایشهای هرتز نشان داد که پدیده هایی الکترومغناطیسی وجود دارند که ماهیتا مستقل و جدا از ماده ثقیلند-یعنی امواجی در فضای تهی که از «میدانها»ی الکترومغناطیسی تشکیل شده اند.اگر بنا بود که مکانیک به عنوان شالوده فیزیک باقی بماند،باید تعبیری مکانیکی برای معادلات ماکسول فراهم می آمد.این تلاش با جدیت تمام دنبال شد ولی حاصلی نداد؛در همان حال این معادلات،سودمندی خود را هر چه بیشتر به ثبوت می رساندند.
جهت مشاهده قسمتهای گذشته این یادبودنامه اینجا را کلیک کنید.
به نقل از وبلاگ علمی و تحقیقی