نظریه ریسمان:
در دهه شصت، جئوفری چیو، از دانشگاه کالیفرنیا، نظریه جدیدی پیشنهاد کرد که به ذرات بنیادی، نمودارهای فاینمن و نظریه بازبهنجارش وابسته نبود. به جای فرض یک رشته قواعد پیچیده و در برگیرنده چگونگی برهم کنش ذرات بنیادی معینی با ذرات دیگر با کمک نمودارهای فاینمن، نظریه چیو، تنها خواستار این بود که ماتریس S که برخورد ذرات را به صورت ریاضی تشریح می کند، خود سازگار باشد. نظریه چیو بر پایه این فرض قرار گرفت که ماتریس S شدیدا تابع مجموعه ای از خواص ریاضی باشد. او سپس فرض کرد که این خواص باید آن قدر محدود کننده باشند که تنها یک راه حل امکان پذیر باشد. از آنجا که رویکرد چیو کاملا بر پایه ماتریس S و نه ذرات بنیادی یا نمودارهای فاینمن قرار داشت، نظریه او «نظریه ماتریس S» نامیده شد. دو نظریه میدان کوانتومی و ماتریس S؛ بر پایه فرضیه های مربوط به معنای «ذره بنیادی» قرار دارند. نظریه میدان کوانتومی بر پایه این فرضیه قرار دارد که کلیه مواد، از مجموعه کوچکی از ذرات بنیادی تشکیل شده اند در حالیکه نظریه ماتریس S، بر پایه تعداد بینهایتی از ذرات که هیچ یک از آنها بنیادی نیستند، قرار دارد.
در سال 1968، دو فیزیکدان جوان گابریل ونزیانو و ماهیکو سوزوکی که هر یک به طور مستقل در مرکز تحقیقات هسته ای سرن در نزدیکی ژنو مشغول به کار بودند؛ سوال ساده ای را در یک جمع دوستانه مطرح کردند: اگر ماتریس S باید از این همه خواص محدود کننده طبیعت پیروی کند، در این صورت چرا سعی نکنیم که جواب آن را حدس بزنیم؟ آنها این کار را با کمک جداول مفصل ریاضی که از قرن هیجدهم ریاضیدانان جمع آوری کرده بودند به پیش بردند تا به تابع بتـا، فرمول ریاضی بسیار زیبایی که برای اولین بار، ریاضیدان سویسی لئونادر اویلر در قرن نوزدهم نوشته بودند، رسیدند. پس از بازبینی خواص تابع بتـا، آنها با تعجب دریافتند که این تابع خود به خود تقریبا با تمام فرضیه های چیو در مورد ماتریس S، سازگار است. فرمول اویلر، یک شبه سر و صدای فراوانی در دنیای فیزیک به راه انداخت. ظاهرا نظریه ماتریس S، بر نظریه میدان کوانتومی پیروز شده بود. صدها مقاله تهیه شد که در آنها سعی می شد همخوانی داده های بسیاری که از اتم شکنها، به دست می آمد، با تابع بتـا نشان داده شود. مقالات زیادی مخصوصا در مورد حل فرضیه آخر چیو که هنوز بلاتکلیف مانده بود؛ یعنی عدم رعایت تابع بتـا از یکانی یا پایستگی احتمال، نوشته شد. خیلی سریع، تلاشهای برای پیشنهاد حتی نظریه پیچیده تری که داده های تجربی در آنها بهتر جا بیفتند، انجام گرفت. به زودی جان شوارتز و فیزیکدان فرانسوی آندره نوو که هر دو در آن زمان در دانشگاه پرینستون کار می کردند و پیر رامون که در آن زمان در آزمایشگاه ملی شتابدهنده در نزدیکی شیکاگو کار می کردند، نظریه ای پیشنهاد کردند که ذرات با «اسپین» را در خود جای می داد. نظریه ای که سرانجام نظریه ریسمان شد. با وجود اهمیت تابع بتـا، یک موضوع قابل ایراد برجای ماند: آیا خواص عالی این فرمول تنها تصادفی بود یا از ساختار زیر بنایی فیزیکی عمیق تری بر می خاست؟ جواب این سوال در 1970، زمانی ارائه شد که یوشیرو نامبو از دانشگاه شیکاگو نشان داد که این تابع برجسته بتـا، مدیون خواص ریسمانهای برهم کنش کننده است. موقعی که این رهیافت جدید، در نظریه نوو، شوارتز و رامون به کار گرفته شد؛ نظریه کنونی ریسمان به وجود آمد.
نظریه ریسمان بهترین جنبه های نظریه ماتریس S و نظریه میدان کوانتومی را که از بسیاری جهات مخالف یکدیگر هستند، ترکیب می کند. نظریه ریسمان، چون بر پایه واحدهای بنیادی ماده قرار دارد، به نظریه میدان کوانتومی شبیه است. اما نظریه ریسمان، به جای در نظر گرفتن ذرات نقطه ای، بر پایه ریسمانهایی که از طریق نمودارهای شبه فاینمن، شکسته می شوند و دوباره شکل می گیرند، قرار دارد. برتری بارز نظریه ریسمان به میدان کوانتومی آن است که باز بهنجارش ضروری نیست. تمام نمودارهای حلقه ای در هر سطح، احتمالا خود به خود محدود هستند و بنابراین نیازی به حذف بینهایتها نیست. به طرز مشابهی؛ چون نظریه ریسمان می تواند تعداد بینهایتی از ذرات بنیادی را در خود جای دهد، به نظریه ماتریس S شباهت دارد. طبق این نظریه، انواع بینهایت ذراتی که در طبیعت یافت می شوند، تنها تشدیدهای مختلف همان ریسمان هستند و هیچ ذره ای از ذره دیگر بنیادی تر نیست. اما برتری چشمگیری که نظریه ریسمان نسبت به نظریه ماتریس S دارد، امکان محاسبه با نظریه ریسمان و در نتیجه به دست آوردن اعدادی برای ماتریس S است. (عکس این کار؛ یعنی انجام محاسبه با نظریه ماتریس S و استخراج اعداد قابل استفاده، بسیار مشکل است.)
حال مسئله این بود که روشن شود از برخورد ریسمانها، چه واقعه ای رخ میدهد؟ از آنجا که هر مد ریسمان نمایشگر یک ذره است؛ درک چگونگی برخورد ریسمانها به ما اجازه می داد که ماتریس S برهم کنشهای عادی ذرات را محاسبه کنیم. سه فیزیکدان که در دانشگاه ویسکانسین کار می کردند، پیشنهاد جدیدی را ارائه کردند. این پیشنهاد مبتنی بر آن بود که آخرین فرض برجای مانده ماتریس S چیو (یگانه بودن)، می توانست به همان روش نظریه باز بهنجارش؛ یعنی اضافه کردن حلقه ها حل شود. به عبارت دیگر این فیزیکدانان پیشنهاد کردند که نمودارهای فاینمن را دوباره برای این ریسمانها وارد میدان کنند. پیشنهاد آنها سرانجام توسط کاکو و همکار او لوپینگ یو، هنگامی که در دانشگاه کالیفرنیا دانشجو بودند و همچنین کلود لولاس که در آن زمان در مرکز سرن کار می کرد و وی. آلساندرینی، فیزیکدان آرژانتینی تکمیل شد.
به طور خلاصه می توان ذکر کرد که دو گونه ریسمان وجود دارد: ریسمانهای باز که انتها دارند و ریسمانهای بسته که دایره ای شکل هستند. نظریه میدان برهم کنشهای ریسمان را کاکو و کیجی کیکاوا در 1974 تکمیل کردند. آنها نشان دادند که کل نظریه ریسمان را می توان به صورت یک نظریه میدان کوانتومی، نه بر پایه ذرات نقطه ای بلکه بر پایه ریسمانهای مرتعش خلاصه کرد. هنگامی که نمودارهای فاینمن برای ریسمانهای برهم کنش کننده شناخته شد، حذفهای پی در پی جالبی روی داد که ظاهرا موجب حذف کلیه عبارتهای بینهایت و دستیابی به یک جواب محدود شد. در حال حاضر می دانیم که اثبات فقدان واگرایی نظریه ریسمان، نیاز به توپولوژی پیشرفته جبری دارد.
با وجود اینکه نظریه ریسمان طرح تخیلی ریاضی بسیار زیبایی بود و به نظر می آمد که با بعضی از داده های برهم کنشهای قوی همگرایی دارد، مشکلات نا امید کننده ای در این مدل مطرح شد:
* تعداد ذرات پیش بینی شده توسط این نظریه، بیش از اندازه بود. نظریه ذراتی داشت مانند «گراویتون» ها (بسته های کوانتومی نیروی گرانشی) و «فوتون» ها عمل می کردند. در واقع پایین ترین ارتعاش ریسمان بسته، به گراویتون و پایین ترین ارتعاش یک ریسمان باز، به فوتون مربوط می شد. [البته این صرفا برای نظریه ای که تشریح برهم کنشهای قوی و نه گرانش و الکترومغناطیس از آن انتظار می رفت، فاجعه آمیز بود. ولی در عین حال این مطلب موهبتی ناخواسته بود که در آن زمان مورد توجه قرار نگرفت. گرانش و برهم کنشهای نور که در مدل ریسمان اتفاق می افتد؛ دقیقا همان چیزی است که برای ایجاد یک نظریه میدان واحد مورد نیاز است]
* همچنین به نظر می رسید که نظریه، وجود ذراتی به نام «تاکیون» ها را پیش بینی می کند که با سرعتی فراتر از سرعت نور حرکت می کنند. این ذرات از آن جهت نامطلوب هستند که به طور غیرمستقیم، علیت را زیر پا می گذارند.
* در نهایت، فیزیکدانان کشف کردند که نظریه اصلی، تنها در بیست و شش بعد خودسازگار است.!
برای دانشمندانی که عادت داشتند در چهار بعد متعارف بیندیشند، این نظریه، بیشتر به نظرشان شبیه به داستانهای علمی تخیلی و نه علم واقعی می رسید؛ در نتیجه نظریه ریسمان در حدود سال 1974 محبوبیت خود را از دست داد و اکثریت فیزیکدانان با احساس تردید، این الگو را کنار گذاشتند.
دهه بین 1974 و 1984 برای مدل ریسمان، دهه عقب نشینی بود. اغلب فیزیکدانان در زمینه نظریاتی چون الکتروضعیف و نظریه یگانگی بزرگ که پیشرفت سریعی داشت کار می کردند. تنها دانشمندانی که خیلی علاقه مند بودند مانند مایکل گرین از کالج کوئین مری لندن و جان شوارتز از موسسه فناوری کالیفرنیا، نظریه را به پیش بردند. در سال 1976، چند نفر از فیزیکدانان سعی کردند با پیشنهادی که به نظر بیگانه می آمد، جان دوباره ای به نظریه ببخشند. جوئل شرک از پاریس و جان شوارتز توصیه کردند که الگوی ریسمان، از نو تفسیر شود. آنها تصمیم گرفتند که از یک عیب، یک حسن بسازند. شاید این «گراویتون» و «فوتون» ناخواسته نظریه، در واقع همان گراویتون و فوتون حقیقی باشد. با این رهیافت، نظریه ریسمان، نظریه درستی بود که برای یک مسئله غلط به کار گرفته شده بود. به جای اینکه این نظریه، تنها نظریه برهم کنشهای قوی باشد، در حقیقت یک نظریه جهان شمول بود! اما تفسیر دوباره مدل ریسمان، با بدبینی بسیاری رو به رو شد.
برداشت فیزیکدانان این بود که نظریه ریسمان برای اینکه با واقعیت تطبیق کند، دارای تقارن زیادی است. با وجود اینکه مدل ریسمان، مورد بی مهری قرار گرفت، اما بسیاری از تولیدات جانبی آن روی موضوعات مختلف فیزیک نظری در دهه 1974 تا 1984 گرده افشانی کردند. نظریه ریسمان، چنان ساختار نظری غنی داشت که موضوعات جانبی که در چار چوب این نظریه بررسی شده بود، در داخل جامعه فیزیک، گردش می کرد. به عنوان مثال؛ کن ویلسون از دانشگاه کرنل، از مفهوم تازه ریسمان برای پیشنهاد اینکه کوارکها به صورت همیشگی با یک جسم چسبناک به هم پیوند داده شده اند، استفاده کرد. نظریه ویلسون پیشنهاد کرد که گلوئونهای یانگ میلز که در نظریه کوارک پیدا شده و معمولا خود را به صورت ذرات نشان می دادند، ممکن است در پاره ای از شرایط به صورت یک خمیر شیرینی چسبناک «متراکم شده» و کوارکها را به هم فشرده نگه دارند. وی همچنین بیان کرد که احتمالا این ذرات گلوئون به ریسمان های خمیر گونه ای که کوارکها در انتهای آن هستند، خیلی شبیه به چگالیده شدن بخار آب به قطرات آب می شوند. بر پایه این منطق، کوارکها را هرگز نمی توان دید زیرا برای همیشه توسط ریسمانها محبوس شده اند. نظریه ریسمان ویلسون، از نظر اصولی، توانمندی کافی برای محاسبه تقریبا همه خواص برهم کنشهای قوی را دارد. ویلسون به پاس پیشگامی در این زمینه که «گذارهای فازی» نام گرفته است در 1983 به دریافت جایزه نوبل مفتخر شد. مطلب دیگری که از نظریه ریسمان بیرون آمد، «ابر تقارن» بود که می توانست در نظریه های چهار بعدی نیز کاربرد داشته باشد و در اواخر دهه 1970 بسیار مورد پسند واقع شد. چند سال بعد، نوع عالیتری از ابر تقارن پیشنهاد شد که گرانش را نیز در بر میگرفت و «ابر گرانش» نامگذاری شد. این نظریه ابتدا توسط پتر نیوونهویتزن، دان فریدمن و سرگیو فرارا که در آن زمان در دانشگاه ملی نیویورک در استونی بروک بودند شکل گرفت و اولین گسترش غیر ابتدایی معادلات اینشتین پس از شصت سال شد. بالاخره، حتی نظرگاه منفی فیزیکدانان علیه ابعا بالاتر فضا زمان، با رواج الگوهای کالوتزا کلاین در اوایل دهه 1980، شروع به ازهم پاشیدگی کرد. پاره ای از پدیده های کوانتومی می توانست حتی نظریه های با ابعاد بالاتر را از نظر فیزیکی پذیرا باشند. اما هنوز نیز نظریه ای که بزرگترین مجموعه از تقارنهای شناخته شده علم را در بر می گرفت، به طور کامل غیر قابل استفاده تلقی میشد و این بخاطر بروز «نابهنجاریها» بود.
یکی از نتایج جنبی ترکیب مکانیک کوانتومی و نسبیت، نابهنجاریها هستند. این نابهنجاریها بسیار ریزند؛ اما نقصهای ریاضی مخربی در نظریه میدان کوانتومی ایجاد می کنند که باید از بین برده شده یا حذف شوند. هر نظریه، با وجود این نابهنجاریها، معنا و مفهوم خود را از دست می دهد. نابهنجاریها در اغلب نظریاتی که شامل تقارن هستند، ظاهر می شوند. ادوراد ویتن و لوئیز آلوارز گم از دانشگاه پرینستون به این نتیجه دست یافتند که اگر از نظریه میدان کوانتومی برای بیان گرانش در برهم کنش با ذرات دیگر استفاده شود، نظریه مملو از نابهنجاریهای مخرب خواهد شد. سپس در 1984، گرین و شوارتز مشاهده کردند که الگوی ریسمان به قدر کافی تقارن دارد تا نابهنجاریها را یک بار و برای همیشه از خود دور کند. حال تقارن ریسمان که زمانی زیباتر از آن به نظر می آمد که کاربرد عملی داشته باشد، به صورت کلیدی برای حذف تمام بینهایتها و نابهنجاریها در آمده است. این تحول تکان دهنده، در ظرف چند ماه نظریه ریسمان را به تنها امید پیش روی فیزیکدانان برای دستیابی به نظریه یگانگی میدان تبدیل کرد. تعداد مقالات منتشر شده در زمینه ریسمان که در اوایل دهه 1980 بسیار محدود بود، به بیش از هزار مقاله در 1995 رسید و این نظریه را به صورت نیروی حاکم در زمینه فیزیک نظری درآورد.
پ.ن: از مجموعه مقالات مدیریت وبلاگ